مطالب روزانه

من و روزنامه هام؛ شما همه! به مناسبت روز خبرنگار

علاقه من به « روزنامه » و « روزنامه‌ نگاری » متاسفانه با «کیهان»ِ اوایل دهه هفتاد شروع شد! وقتی چهار و پنج ساله بودم که با بابام کلاس‌های نهضت‌سوادآموزی می‌رفتیم و با هم حروف الفبا یاد می‌گرفتیم و با هم کتاب «داستان راستان» شهید مطهری می‌خوندیم. اون‌روزها مثل الان نبود که توی کیوسک روزنامه‌ فروشی از راستِ تندرو تا چپِ افراطی پیدا بشه… «کیهان» و «اطلاعات» بود و یکی دو تا روزنامه‌ی سیاه‌سفیدِ دیگه! بابا، هر روز که از سرکار میومد، «کیهان» می‌خرید و من عادت داشتم بخش ادبش که داستان‌های کوتاه و مقالات ادبی منتشر می‌کرد رو بخونم. هر از چند گاهی یک ستون هم بود از اشعار امام که… از بحث دور نشیم.

بعدها که بزرگتر شدم، روان‌تر می‌خوندم و بیشتر از مسائل سردرمی‌آوردم. اواخر دهه هفتاد بود که «همشهری» و «جام‌جم» آمدند؛ روزنامه‌های رنگی با حالِ خوب. لابلای حالِ همیشه بدِ تلویزیون و وضعیت نیمه‌جانِ فرهنگ و هنر، حال «روزنامه‌نگاری» و «ارتباطات» انگار خوب بود. چندتایی هم مجله‌ی خوب بودند که تیترهای متفاوت می‌زدند؛ مثل روزی که «فردین» از دنیا رفت و عکس یکِ یک ‌هفته‌نامه شد یا وقتی که اولین کنسرت بانوان در جمهوری اسلامی برگزار شد و یک هفته‌نامه‌ی تقریباً زرد سراغ خواننده‌ش رفت. روزهایی بود که هر چی نداشتیم، «مطبوعه»‌ی خوب زیاد داشتیم. هنوز بی‌بی‌سی‌ها نخبگان رسانه‌مون رو ندزیده‌بودن و بزرگان مطبوعات‌مون از بهنود تا شمس‌الواعظین توی خاک خودمون قلم می‌زدن.

دور دوم خاتمی رسیده‌بود و من هر روز «همبستگی» می‌خریدم! ظاهر خوبی نداشت ولی چیزهایی می‌نوشت که منِ نوجوانِ تازه سیاسی شده، دوستش داشتم. تازه فهمیده بودم چقدر از کیهان و رسالت باید متنفر باشم و می‌دونستم «ایران» روزنامه دولت، «همشهری» روزنامه شهرداری و و«جام‌جم» روزنامه صداوسیماست. چندتایی نشریه تندروی چپ‌گرا هم بود که در حد یک شماره خریدم و بی‌خیال‌شون شدم. روزنامه‌های ورزشی هم که مثل قارچ رشد پیدا کرده بودن، بخش دیگه‌ی سبد خرید مطبوعاتی من بود.

از شانسِ ما، دوران دبیرستان و کنکور من و هم‌نسلی‌هام مصادف شد با ظهور «معجزه‌هزاره‌سوم»! من که تازه از طریق وبلاگستانِ تازه‌نفسِ فارسی با محمدعلی‌ابطحی و مصطفی‌معین و بقیه سیاستمداران وبلاگ‌نویس آشنا شده بودم و داشتم از شیبِ حرکت کشور به سمت آزادیِ نسبی لذت می‌بردم، در انتخابات ۸۴ با شکست سیاسی مواجه شدم. (بگذریم که اون‌روزها بودند کسانی که از شکست توی انتخابات شورای شهر خیلی عصبانی بودن و من باهاشون مخالف بودم!) اومدن احمدی‌نژاد همون سال انقدر سنگین و سخت بود که من مدتی قید سیاست رو زدم. ضمیمه «جیم» روزنامه جام‌جم که از نیروهاش «همشهری جوان» روزنامه همشهری و از اسمش ضمیمه «جیم» روزنامه خراسان دراومد، شدند علائق جدید من. شاید داشتم بزرگ می‌شدم و اقتضای سن‌م بود مطالب جوانانه بخونم. هر چی بود، در برهوت گل‌کاری‌های دولت نهم در تپه‌های مختلف سیاسی و اجتماعی، خوندن رویداد در هفته همشهری جوان، حالم رو خوب می‌کرد. و البته چند تایی هم «چلچراغ» خریدم ولی دوستش نداشتم. (باید اعتراف کنم از همون اول در دوگانه‌ی همشهری‌جوان-چلچراغ، همشهری و به طور کلی تیم‌رسانه‌ای قالیباف رو خیلی بیشتر قبول داشتم)

خوشبختانه یا متاسفانه هشتاد و هشت شد! من تازه توی زمین‌های خاکی نشریات دانشجویی بالا و پایین می‌پریدم که وارد زمین اصلی بشم اما طی ۷ سال روزنامه‌هایی مثل اعتمادملی، فرهنگ‌آشتی، سرمایه، اندیشه‌نو، یاس‌نو، بهار، قانون، آسمان، روزگار نو، مغرب، مردم‌امروز، حیات‌نو و… توقیف شدند، پروبالِ شرق و اعتماد و آفتاب‌یزد و آرمان و… با چند بار توقیف موقت و تذکرهای ماهانه چیده شد، روزنامه‌های کاملاً دولتی مثل ایران و همشهری و جام‌جم هم چنان خنثی شدن که از کیهان و اطلاعات و جمهوری‌اسلامی هم کمتر سروصدا می‌کردن.

اوایل دهه نود بود که نسل جدید روزنامه‌های سبک‌زندگی منتشر شدند. من این‌بار «هفت‌صبح» رو انتخاب کردم؛ انتخابی که هنوز پاش هستم و واقعاً از خواندنش لذت می‌برم. مدتی «سپیده دانایی» حالم رو خوب می‌کرد و الان هم عاشقانه «تماشاگران امروز» رو می‌پرستم. تجربه و مهرنامه و اندیشه‌پویا رو هرازچندگاهی می‌خرم ولی نمی‌خونم. به واسطه علاقه به سینما هم سه سالی میشه آرشیو «۲۴» و «فیلم‌نگار» رو دارم تکمیل می‌کنم. «خط‌خطی» رو هم که نمیشه دوست نداشت! و به این ترتیب هر ماه حدود ۴۰-۵۰ هزار تومن به جیب همکارام می‌ریزم که شاید اونها هم ماهی یه گزارش من توی «روزنامه همشهری» و جاهای دیگه رو بخونن و چرخ اقتصادی‌مون بچرخه.

همه‌ی اینها را گفتم که به این برسم؛ من دیوانه‌وار عاشقِ این کلمات ریزِ روی کاغذم. این تحلیل‌های راست و دروغ؛ این خبرهای ضدونقیض، این مصاحبه‌های رنگارنگ، این گزارش‌های جسته‌گریخته از شهر، این تیترهای تند و تیز، این کاغذهای نحیف و این روزنامه‌نگارهای مظلومی که با بدترین شرایط ممکن، موندن، دارن به سختی نفس می‌کشن که شاید، که شاید چند نفری بیشتر، آگاه بشن و اوضاع به سمت بهبودی، حرکت بکنه. خوشحالم که هفت-هشت سالی میشه که خودم هم توی این دسته قرار گرفتم و شاید، شاید چند نفری رو نسبت به بعضی مسائل آگاه کردم. از نظر من هنوز بهترین کار در حوزه فرهنگ و هنر، روزنامه‌نگاریه چون کاری می‌کنی که می‌دونی اون دنیا، خدا به خاطر این آگاهی‌بخشیِ هر چند کوچک، بیشتر حواسش بهت هست. می‌دونی می‌تونی سرت رو بالا بگیری که در روزگاری قلم زدی که عده‌ای نمیخواستن مردم خیلی‌چیزها رو بفهمن ولی مجبور شدن کوتاه بیان… اون هم به خاطر من و امثالِ من که مردونه توی روزهایی که روزنامه‌نگاری از معدن هم سخت‌تر شده بود، سرمون رو بالا گرفتیم و توی پروفایلِ شبکه‌های اجتماعی‌مون با افتخار نوشتیم: Journalist

پی‌نوشت: من نوشتن رو از روی نوشته‌های «سیامک رحمانی» یاد گرفتم؛ اولین‌بار «سیدجواد رسولی»، «ایمان جلیلی»، «احسان ناظم‌بکایی»، «محسن امین»، «کامران بارنجی» و «محمد اشعری» کمکم کردند تا با دیدن اسمم توی «همشهری جوان» ذوق کنم و بعد از دو سال وقفه «مهدی فروتن» بود که بهم اعتماد کرد، تا بنویسم و تجربه‌کنم و حرفه‌ای شدن رو تمرین کنم. غیرمستقیم از «سیدمجیدحسینی» مدیر وقتِ گروه مجلات همشهری هم باید تشکر کنم که زمان مدیریت ایشون امکانی به نام «خانه روزنامه‌‌نگاران» شهر به وجود اومد و من و خیلی از بچه‌هایی که الان نسل جدید روزنامه‌نگاری سبک‌زندگی و فرهنگی کار می‌کنن، دستپخت اون‌روزهای اون‌کلاس‌هاست.

 

مهدی صالح پور

مهدی صالح‌پور هستم. حدود پانزده سال وبلاگ نوشتم، دوازده سال خبرنگاری کردم، ده سال در تلویزیون نوشتم، در حال نگارش نخستین کتابم هستم. تجربه کارگردانی و تهیه‌کنندگی در تلویزیون دارم. این روزها مدیر مجموعه تولید محتوای شنیداری قناری هستم و در حوزه کتاب و کتاب صوتی فعالیت می‌کنم. خوشحالم که اینجا، میم‌صاد آنلاین، خانه امن مجازی من را دنبال می‌کنید...

مطالب مشابه

۵ دیدگاه

  1. خیلی بیشتر از اونکه با دیدگاه سیاسی تون مخالفم از نوشته هاتون لذت بردم
    پایدار باشید

  2. من ی خوننده قدیمی و خاموش وبلاگتون بودم..
    اما این دو سه روز اخیر واقعا سردرد گرفتم بس که همه چی بهم ریخته و مزخرف شده!
    این چ وضعشه خب..
    یکم به ما هم احترام بزارین.. یهویی میزنین همه چیزو ب فنا میدین و میپوکونین.. ما سرگیجه اشُ میکشیم!

    1. سلام؛ من معذرت میخوام؛ بعد از ۱۰ سال وبلاگ اصلی دوربرگردون رو با یک دامنه دیگه جابجا کردم و ضمن تغییرات هاست، قالب و بخش های مختلف رو هم تعویض کردم که باعث این مشکلات شد.
      ایشالا تا آخر هفته تغییرات نهایی خواهند شد.

  3. آقا سلام و درود یاد ایام پرند افتادم و اومدم اینجا دیدم هنوز حضورت فعاله،خدا رو شکر،همین جور پر انرژی باشی،دمت گرم👏

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا