مهدی صالحپور نویسنده، روزنامهنگار و کارگردان
اگر میخواهید چیزی فراتر از «مهدی صالحپور هستم؛ به اصطلاح نویسنده و روزنامهنگار… دانشآموخته کارشناسیارشد تهیهکنندگی تلویزیون و مهندسی معماری!» از من بیشتر بدانید، این نوشته را دنبال کنید.
توجه: یک مهدی صالحپور دیگر وجود دارد که فوتبالیست است! بازیکن سابق استقلال و پرسپولیس بوده و الان در تیم هنرمندان بازی میکند.
من فقط با ایشان تشابه اسمی دارم و هیچوقت هم ندیدمش. لطفا سوال نفرمایید!
درباره مهدی صالحپور
یک | جبر تاریخی و جغرافیایی من را پانزدهم اردیبهشت سال ۱۳۶۸ در بیمارستان میرزا کوچک خان جنگلی تهران (که الان دیگر با این عنوان وجود ندارد و به بیمارستان محب یاس تغییر نام داده) به دنیا آورد.
ترجیح میدهم تاریخ تولدم را همان «نیمه اردیبهشت» بدانید. برخلاف به دنیا آمدن در قلب پایتخت، اصالت آذری دارم؛ جایی بین مراغه و هشترود. میتوانید همان تبریز صدایش کنید.
پنج سال ابتدایی و دوران راهنمایی را در جنوبغربی تهران درس خواندم. بر خلاف میل باطنی دوران دبیرستان و پیش دانشگاهی را در رشته ریاضی-فیزیک خواندم که حاصلش شد رتبه نه چندان مناسب در کنکور سراسری سال ۱۳۸۶ و قبولی در رشته مهندسی معماری.
درباره دانشگاه: کارشناسی و کارشناسی ارشد
نه دانشگاه پیام نور پرند دانشگاهی بود که ما را معمار کند و نه من جز جوگیریِ روزِ انتخاب رشته، قصدی برای معمار شدن داشتم. این شد که از ترم دوم، دغدغههای روزنامهنگارانه آغاز شد و فهمیدم سرنوشت من را، نه در لابهلای آهن و سیمان و خاک و سنگ که در زیر کاغذها و روزنامهها و کلمات نوشتهاند.
این شد که برای دوره کارشناسیارشد، چند باری برای تحصیل در رشته ارتباطات تلاش کردم اما نتیجه نگرفتم و به شکل کاملاً اتفاقی، سر از رشته «تهیهکنندگی تلویزیون» گرایش نمایش در دانشگاه صداوسیما درآوردم. رشتهای که باز هم حاصل جوگیری روز انتخاب رشته بود و تحصیل در رشته «ارتباطات» را به مقطع دکترا موکول کرد.
درباره اولین تجربههای کاری
مثل اغلب مردم، از ۱۵ سالگی تلاش کردم استقلال را تجربه کنم و دستم توی جیب خودم باشد؛ اولین بار ۱۹ سالگی مستقل شدم؛ روزهایی که شهریه دانشگاه و خرج و مخارج شخصیم را خودم درمیآوردم. (اینکه از کجا و چطور؟ بماند.) اولین حقوقم را از یک شرکت مهندسی معماری دریافت کردم و آخرینش را صداوسیما! در این میان هم از کار مطبوعاتی گرفته تا کارمندی را تجربه کردم.
نوشتن را از راهنمایی شروع کردم، وقتی سالنامههای سالهای ۸۱ به بعد را سیاه کردم و مشقهای اجباری روزانه نوشتم. بعد که کامپیوتر و اینترنت آمد، وبلاگستان فارسی شد دفتر مشقم و هفت هشت تایی وبلاگ عوض کردم و میکنم. این روزها به صورت جدی «خانه امن مجازی مهدی صالحپور» و شبکههای اجتماعی اینستاگرام و توییتر قلم میزنم.
درباره ازدواج با محیا ساعدی
دو | اسفند ۹۱ بود که صدای «مهدی» گفتن یک نفر، با «مهدی» گفتنهای دیگران تفاوت کرد. قبل از آن روزها، مجری برنامهمان بود و همان روزها، به همراه من «نویسنده» برنامه شده بود. وقتی قصه زندگی پر پیچ و خم پنج سال منتهی به آن سال را شنید، «یا علی» گفت و عشق آغاز شد.
با هم چند ماهی آشنا شدیم تا ماه رمضان ۹۲، در اوج برنامه سحرگاهی، قول و قرارهای عاشقانهمان، رسمی شد. ۲۸ مرداد ۹۲ خواستگاری و ۲۲ شهریور ۹۲ عقد و ۲۱ شهریور ۹۳ عروسیمان برگزار شد و به قول دوستان #دوتاشدیم
درگوشی بگویم محیا خانمِ ساعدی، ۲ سال و ۸ ماه و ۲۵ روز از من کوچکتر است؛ مثل من دیپلم ریاضی دارد، بعد از یکترم یکترم معماری و عمران خواندن، دو سال درسی خوانده که دوستش نداشته (مهندسی فناوری اطلاعات) و تحصیلات آکادمیکش را در دانشگاه صداوسیما، در رشته مورد علاقهاش یعنی «فیلمنامهنویسی» به اتمام رسانده.
از روز اول که مهرمان به دلِ هم افتاد، همکار بودیم تا اولین روزهای ۹۵ که سرنوشت جدایمان کرد. بعد از ۱۲۰۰ روز همکاری مداوم، او این روزها در حوزههای سینما و رسانه و رادیو و… سرش شلوغ شده و مسوول فضای مجازی سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران است.
درباره دوربرگردون (خانه امن مجازی)
سه | اما اینجا! نام «دوربرگردون» (که امروز با عنوان خانه امن مجازی مهدی صالحپور میبینیدش) را سال ۸۶ انتخاب کردم؛ شرحش بماند. حالا فرزند ارشد مجازی من شده و دلم نمیآید رهایش کنم. روزگاری برو بیایی داشت و داستانِ پانصد کلمهای منتشره در اردیبهشت ۹۰، بیش از ۵۰۰ نظر تأیید شده و چند ده هزار بازدید داشت. اما خب… چرخ روزگار همه را مشغول اینستاگرام و تلگرام و شبکههای اجتماعی کرده و اینجا کمرونق شده.
ولی من حق پدری بر گردنش دارم و نمیتوانم از کنارش بی تفاوت بگذرم. فراموش نمیکنم که با کسب عناوین متعددی از جمله وبلاگ برگزیده از نگاه داوران در جشنواره وبلاگ نویسی پرشین بلاگ سال ۹۲، وبلاگ برگزیده از نگاه مردم و وبلاگ برگزیده در حوزه یادداشت از نگاه داوران در مسابقه چهره بلاگ سال ۹۲ و وبلاگ برگزیده داوران در جشنواره وبلاگ نویسی پارک وب، من را سربلند کرده و به نوعی مدیونش هستم! پس تا جان دارم و اینترنت هم هست، اینجا هم هست.
رزومه مهدی صالحپور
پی نوشت: بخشی از شناخت ما از آدمها، به رزومهشان بر میگردد. در اینجا مختصری از فعالیتهای خودم (مهدی صالحپور) در دنیای واقعی را به ترتیب زمان، مینویسم تا اگر خواستید از روی رزومه، قضاوتم کنید، دستتان خالی نباشد!
خسته نباشی !
سلامت باشی!
به قول اون داییه تو چارچرخ”همین که مهدی صالح پوری ،خودش کلیه!”
🙂
۱.آفرین داداشی
۲.کی میگه مرد نباید احساس داشته باشه؟احساس ماله آدماس.مرد و زنم نداره.
ولی فک کن بابای من مثلن نازک نارنجی باشه.خنده داره ها.اصن کی گفته مرد باید احساساتی باشه؟چه جلافتا!!!!!
۳.منم اصن نمیتونم آستین کوتاه بپوشم.اشکالی هم نداره.اصن آستین یا باید باشه یا اینکه نباشه!!!یه ربع و دو ربع و سه ربع و اینام چرته.والا
۴.تیمه ما هیجدهم میشه -خدا میدونه که حقشه(یه پرسپولیسیه خسته!!)
۵.سیاست پدر و مادر ندارد.مام با بی پدرمادرا میونه نداریم.دی دو نقطه
۶.دعا میکنم واسه بهتر نوشتنت.
۷.زن و زندگیو خوب اومدی.کاش منم وقتی ۲۲ سالم شد یه اتفاق باحال تو زندگیم افتاده باشه
پیام نورم خوبه ها.نه؟منم عشقه معماری بودم.ولی فیزیک جامدات قسمتم بود گویا.
کلن آدم باجنمی هستی با این رزومه ای ک دادی.
موفق باشی
🙂 مرسی
karetun aalye…harchand avamele poshte sahne kam dide mishan ama mishe fahmid cheghad zahmat mikeshan….bande daneshjo hastam keshvare pakistan lkarachi…az enja mibinim o kolli zoqqe barane ro mikunim.az zahamate shuma va aghaye javadzade khaily mamnunuim.ama ye soal aghaye javadzade kuja daran miran…chera nimroozo tark kardan???tu weblageshun khundam.lotfan jawab bedin…..ya ali
خواهش می کنم، مرسی
+ فعلا فقط صبر کنید!
با نقد کودکانت در مورد برنامه ی زرد نیمروز و میلاد دخانچی ثابت کردی اقیانوسی به عمق یک سانتیمتری!
بهت تبریک میگم انقدر خود شناسیت عمیقه داداش!
مرسی
هم مردهم زن بایداحساسات داشته باشه ولی هرچیزی جای خودشوداره.بایدبه موقع احساساتی شدوگرنه میشه یه ادم ضعیف.خوبه دلتوجاگذاشتی البته اگه درست برداشت کرده باشم.بالاخره بایدیه روزی همچین اتفاقی بیوفته هرچی زودتربهتر!
اوه اوه موز…..من ازقیافه ی موزحالم بهم میخوره!این شده نقطه ضعفم.به این نمیگن اخلاق های عجیب غریب!یه چیزعادیه.
اصلن ازاستقلال خوشم نمیاد!دلیلش هم نمیدونم….امابالاخره یاپرسپولیس یااستقلال
چه فرقی میکنه هردوشون به دردنمیخوره!ازدیدن بازیشون حوصله ی ادم سرمیره…..
اینجاکسی رونبین که اواره ی سیاسی نباشه؟اینم یه خصوصیت خاص نیست.
خوبه!شانس باتویاربوده….البته خداهواتوداشته!
حالم ازمعماری بهم میخوره!!!ببخشیدافقط نظره!!!
قیافه ی بانمک وشیطونی داری ولی قشنگ نیستی!!!میبینمت یادم به سنجاب میوفته بخاطرهمینه که گفتم بانمکی…
چون باجنبه بودی ایناروگفتم.کلن تووبلاگ همه کس نمیرم کامنت بذارم چون همشون تکرارین ولی این یه جوردیگه ست.اگه اشکال نداره یه راهنمایی واسه ساختن یه وب متفاوت میخواستم.البته اگه ازاون دسته ادم هایی نباشی که کلاس بذارن یامنت که اصلن بااین جوراخلاقانمی سازم.
گفتی معروفی!!!امیدوارم هرچیزی که خدامیخوات بهت بده اول جنبشوبهت بده!چون اگه جنبه نباشه شهرت هیچ ارزشی نداره.کلن نمیتونم گیرندم!!!دوباره باعرض پوزش ولی ازنویسند ه هایی که یه چیزایی مینویسن که باید۱۰۰دفعه بخونی تامنظوروبفهمی تنفردارم.امیداوارم ازاوناش نباشی!
باارزوی موفقیت روزافزون شما!بای
مرسی بابت نظر جامع و کامل
در مورد وب ساختن هم خواستی ایمیلی میتونم کمک ت کنم
۴سال وبلاگ نویسی در شرایط سخت یعنی شی اوقت نه ماخوام بدانم ینی شی
اخر یه روز با تریلی از روت رد میشم
احتمالا این پست مال قبل از اب توبه نصوح بوده
هنوز آپدیت نشده
عجب لهجه زیببایی…
با زهرا بودم ها..
حس کسی رو دارم که بعد مدت ها یه دوست قدیمی رو پیدا می کنه و از این همه پیشرفت و اتفاق خوب برای دوستش و می تونه پُز بده به همه که من از قدیم می شناختتش!
همون سال ۸۶ از طریق محسن طیب و وبلاگ “جنبه داشته باشیم “باهات آشنا شدم.بعدا گُمت کردم تا امروز که با سرچ نقد همشهری جوان به وبت اومدم و دیدم وای این همون دوست قدیمیه… چقدر بزرگ شده!:دی
یه سری نوشته های قدیمی ت رو هم همینجا خوندم و یه جاهایی حس کردم که دارم زندگی خودم رو می خونم به ویژه در بخش روزنامه نگاری و مخاطب خاص! بعضی جملاتت هم که انگار قبلا از زبان خودم شنیده بودم!برام جالب بود!
🙂
یادش بخیر… طیب
خسته نباشی و دمت گرم رفیق. خیلی ممنون که تو مهاجرت همه به توییتر و اینستا اینجارو تعطیل نکردی. مطلبت در مورد لیست جشنواره ها هم عالیییه فقط اگه وقت کردی آپدیتش کنی عالی تر میشه.
انسان موفقی هستی تقریبا
ولی مغرور نشیدا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هم مردهم زن بایداحساسات داشته باشه ولی هرچیزی جای خودشوداره.بایدبه موقع احساساتی شدوگرنه میشه یه ادم ضعیف.خوبه دلتوجاگذاشتی البته اگه درست برداشت کرده باشم.بالاخره بایدیه روزی همچین اتفاقی بیوفته هرچی زودتربهتر!
اوه اوه موز…..من ازقیافه ی موزحالم بهم میخوره!این شده نقطه ضعفم.به این نمیگن اخلاق های عجیب غریب!یه چیزعادیه.
اصلن ازاستقلال خوشم نمیاد!دلیلش هم نمیدونم….امابالاخره یاپرسپولیس یااستقلال
چه فرقی میکنه هردوشون به دردنمیخوره!ازدیدن بازیشون حوصله ی ادم سرمیره…..
اینجاکسی رونبین که اواره ی سیاسی نباشه؟اینم یه خصوصیت خاص نیست.
خوبه!شانس باتویاربوده….البته خداهواتوداشته!
حالم ازمعماری بهم میخوره!!!ببخشیدافقط نظره!!!
قیافه ی بانمک وشیطونی داری ولی قشنگ نیستی!!!میبینمت یادم به سنجاب میوفته بخاطرهمینه که گفتم بانمکی…
چون باجنبه بودی ایناروگفتم.کلن تووبلاگ همه کس نمیرم کامنت بذارم چون همشون تکرارین ولی این یه جوردیگه ست.اگه اشکال نداره یه راهنمایی واسه ساختن یه وب متفاوت میخواستم.البته اگه ازاون دسته ادم هایی نباشی که کلاس بذارن یامنت که اصلن بااین جوراخلاقانمی سازم.
گفتی معروفی!!!امیدوارم هرچیزی که خدامیخوات بهت بده اول جنبشوبهت بده!چون اگه جنبه نباشه شهرت هیچ ارزشی نداره.کلن نمیتونم گیرندم!!!دوباره باعرض پوزش ولی ازنویسند ه هایی که یه چیزایی مینویسن که باید۱۰۰دفعه بخونی تامنظوروبفهمی تنفردارم.امیداوارم ازاوناش نباشی!
باارزوی موفقیت روزافزون شما!بای
+۱
مخلصیم دادا!
ما جنبه مون بالاتر از این حرفاست!
+ اولین قدم وردپرسی شدنه
نمیخای اینجا رو آپدیت کنی؟
راستی، همین هادی که کامنت میذاره، همون هادی خرسنده؟
قول میدم جواب بدی کچل نشی!
در مورد فوتبال نوشتی یاد ال کلاسیکو جند هفته پیش افتادم یادته تو فیس گزارش میدادی ؟ =)) =)) =))
دوست دااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارم خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
باحالی
سلام برات دعامیکنم موفق باشى
مرسی 🙂
سلام.
براتون آرزوی موفقیت دارم.
تو گروهتون به روانشناس احتیاج ندارین؟!
در فاز دوم؛ چرا! 😀
وااااااااااااااااای!
یعنی انتظار هر جوابی رو داشتم غیر از این!
من به شدت در خدمت فاز دوم و سوم وبقیه فاز ها هم حتا ! هستم!
از فرشته ت نمینویسی؟؟؟؟البته اگه وجود خارجی داره!!!!
کماکان منتظر شناخت فرشته ی مهربونیم…
صبر باید!
نچ نچ نچ…..
داداش!!!رو نکن….الان وزرات کار میاد میندازتت زندون!!!
-۱۸ رو شنیده بودم درراهه :پی
مرجی کیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دو تا جوون مث خودمون!
می تونم بپرسم چرا از فرشتت نمی نویسی؟ خیلی دوست دارم بدونم مشکلات بهت فشار آورده توهم زدی یا نه واقعا هس؟ حالا هس یا نیس؟ تو رو خدا ما رو از سلامتتیت آگاه کن!!!!!!!!!!! منتظریم…
اونقدر متوهم نیستم ولی… بماند برای روز مبادا!
راس میگن دیگه بگو فرشته مهربون کیه ؟ یعنی من توو سرعتت موندم به این تندی فرشتتو پیدا کردی.
لفطن واسه داداش ما هم پیدا کن.
اصن واقعیه این فرشته کوچولو یا ساخته ذهن مشوش یک به اصطلاح طنز نویسه!
هاین؟! فرشته؟ من؟ شیب؟ بام؟!
فرشته پیدا کردنی نیست، پیدا شدنی ه!
در رابطه با کارتون دعا می کنم که موفق بشید واین که این فرشته کوچولو هم فکر کنم توهمات فانتزی یک به اصطلاح طنز نویسه که داره خودشو از نو با این فرشته کوچولو می سازه امیدوارم که از این به بعد شرایط به کامتان باشد.
ینی اینقدر متوهم به نظر می رسم؟!
سلام آقای صالح پور.
میشه اطلاعات بیشتری از “منفی ۱۸” بدید؟از کدوم شبکه پخش میشه؟چه ساعتی؟(امیدوارم زمانش مثل نیمروز و روز از نو نباشه)
خداروشکر رفتیم بعدازظهر! ینی عصر… ساعت ۶ شبکه دو
خعلی هم عالی ولی -۱۸که مهیج ناک انگیز نیست :-|…مثبتش کنید خو :))))))
میخوای فیلم هاشو کامل واستون پخش کنیم؟!
منم فرشته کوچک مهربون میخوام خو !
از نوع پسر دیگه؟!
خداییش” چیزه “جدیدی نشدی
آره… همون آدمی م که بودم!
فرشته کوچولوی مهربون اتوبیوگرافی نداره ؟ مگه اونم نویسنده ی وبلاگ نیست ؟
چرا! بیوگرافی فرشته هم بمونه سر فرصت!
Ba salam mikhastam beporsam in be in mani hast ke roz az no che roz haye fard che zoj edame peida nemikone?
شاید از اول مهر…
( یادم رفت ) !
چیو؟
مهدی ببخشیدا قصد توهین ندارم ولی مگه میشه فرشته ها پسر باشن ؟ اصن داریم ؟!
کی گفته فرشته پسره؟! توهم زدین؟!
هیچی ولش کن زیاد بهش فکر نکن مهم نیس
بعله…
منظورم کامنت و جواب کامنت ۲۸ه
مریم خانم شماکه میگین مگه میشه فرشته پسر باشه اگه دوست دارین مقدمه نویسنده کتاب پیش دانشگاهی انتشارات گربه روبخونین.اسمش فرشته فلجه
@هستی
چی میگی ؟ جدی ؟
چی جدی؟فرشته فلج؟إره خوب،جدی!!
اسم مقدمه کتابشو گذاشته فرشته فلج@مریم
نه مریم خانوم فرشته آقا نداریم حالا شاید اگه ه رو برداریم بشه فرشت بتونه آقا باشه
@آوا
یعنی شما اگه بخواین برای شیطون و جبرئیل و عزراییل و میکاییل و….جنسیتی فرض کنی همه رو زن فرض میکنی؟!
نه خیر هستی خانم توجه نکردی چی شد با توضیحات بالا همشون مرد فرض میشن
بعله!
من کامل نخونده بودمش براهمین منظورتومتوجه نشده بودم! @آوا
دلم واسه اون مهدی صالح پور تنگ شده
که کامنت جواب میداد که طنز می نوشت
هییییییییییییییی
به فرشته کوچولو سلام برسون. ازطرف من ببوسش.
دل منم تنگ شده!
…
+ چشم!
خوبه که کامل خوندیش
چیو؟ کیو؟ چرا؟
ببخشید یادم رفت بگم با هستی خانم بودم
دفعه آخرتون باشه جلوی در خونه ی دیگرون کامنت بازی می کنین! 😀
واقعا رمز موفقیتت چی بوده که توی ۲۳سالگی تونستی یکی از اعضای اتاق فکر برنامه های خوبی مثل نیمروز بشی؟چی جوری کشف شدی؟و استعدادهات کشف شد؟(حال کردی چه قدر تحویلتون گرفتیم) بند پ داشتی؟از بچه های بالایی؟از زمین خاکی که شروع نکردی؟(شوخی کردیم ولی شما جدی جواب بده)
شما که از هفت دولت آزادی ولی خو از زمین های خاکی شروع کردم، ولی تقدیرات الهی هم بی تاثیر نبود… آرشیو وبلاگ رو بخونی در این مورد زیاد نوشتم.
خیلی بازم جالب شدمن اول فکرمیکردم خودمجری هستید که بعدفاطمه خانم منوهوشیارکرداصلانمیدونستم کی هستیدالان تازه مطالب بالاروخوندم متوجه شدم با این سن کم معمار نویسنده………باریکلا…امیدوارم پارتی نداشته باشین توصداسیما.
خدا رو شکر پارتی نداشتم…
با اینکه من از اول مهر تورو شناختم یعنی وبتو پیدا کردم
اینکه فهمیدم جز اتاق فکرونویسنده های نیمروز بودی
اینکه این مهدی صالحپوری که من اسمشو شنیدم اون چیزی که تو ذهنم تصورش میکردم(همونی که بهت گفتم فک میکردم یه مرد۳۰ساله با موهای سفید باشی)نیستی
اینکه جز نویسنده های شیش تاییا وفرش سپید بودی
اینکه تو نوشته های قبلیت نوشته بودی با اینکه مردی روحیه لطیفی داری وزود گریت میگیره
اینکه میگفتی خانم فتحی بهم گفته داستان کوتاه بنویسم ولی تو برنامه ازش استفاده نکردن
اینکه تو خیلی داداش گلی هستی و گاهی اوقات باهامون شوخی میکنی
اینکه وقتی گفتی مریضی کلی گریه کردم گفتم خداجون حال این داداشی مارو خوب کن نذار بیشتر از این عذاب بکشه
اینکه خوندم از داداشت نوشتی و باهاش درد دل کردی
اینکه بهت گفتم وقتی اون پستتو خوندم آرزو کردم ای کاش پسر بودم
چون نمیخواستم ونمیتونستم ببینم داداشم ناراحته داداشم داره خودشو اذیت میکنه
اینکه میگفتی۲۴ ساعت هم برات کمه چون کلی کار داری
این که گاهی اوقا ضایم میکردی و …….
اینکه دادش مهدی خیلی مخلصیم
بامرامی به نوع واقعیش دمت گرم
دوست دارم عین داداشم حتی بیشترررررررررررررررر
مثل شب بارونیِ ۲۳ آبان و من و عبدالله روا و خریدن لباسهایی که پوشیدن شون گلوم رو خط خطی میکنه.
چرا گفتی پوشیدن اون لباسا گلوتو خط خطی میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
همینجوری دور همی! 😀
نبینم,ع ای پرا پیدات شده,باشه?!?!????
هی روزگار نامرد…
خیلی گلی دایی جون انشاالله که موفق باشی و من اینجا یه چیزی رو متوجه نمیشم:&#۸۲۳۰; این یعنی چی؟؟؟ خواهش میکنم جوابمو بدید.
باگ (خظا) ی سیستم ه… اصلاح میشه.
سلام!
چه جالب من تاحالا اینو نخونده بودم!
آخه چیرا؟؟؟!!
نمیدونم!شگفتا!
به هر جال…
حالا که خوندم!
+شوما همه ی اینا یادتونه؟؟!!
من که حتی یادم نمیاد دیشب چی خوردم!
چه برسه به چند سال پیش………اووووووه!!!
همین….
دیگه نظری ندارم!!!! 🙂
موفق باشید همیشه ودرهمه حال!
واسه ما هم دعا کنید…
خداحافظ !!!
سلام علیکم!آقای م ص! احوال شما؟! یه خواهش داشتم ازتون!(چ رسمی! ایییییییییییییییی!)در هر صورت!به یه بنده خدایی اون بالا گفتی بهش یاد میدی چجوری وبلاگ بسازه میشه به منم بگی؟please…
دمت گرم!میدونم اونقدا که انتظارش میره باحال هستی وگرنه اسمت م ص نبود!
به قول یه دوست:
زندگیت عسل
شبت ستاره بارون…
حالا که انقد دوس داری:فرشته بارون!
شکرا ً جزیلا ً!
ینی ممنون!!!
پستش رو نصفه نیمه نوشتم. کاملش می کنم میگم!
چه باحال
این مدلیشو ندیده بودم !
🙂
اصلا بهت نمیاد شصت وهشتی باشی!!!!!
بیشتر بهت میخوره!!!!!!!!!!!!
شایدم من نمیخوام باورکنم که شوخی شوخی ماشصت وهشتیام بزرگ شدیم…
راستی سلام.
سلام!ممنون دادا!(تکیه کلام شیرین فرزاد حسنی!!)
منتظریم…
سلام
مهدی این روزا نزدیک روز مادره . امروز داشتم فک میکردم که چیا بنویسم که بذارم تو وبلاگم . یاد برنامه ی پارسالتون افتادم داغ دلم تازه شد . من اگه اون روز امتحان ترم نداشتم مدرسه نمیرفتم که برنامه تونو ببینم ولی یادمه که از همون اول برنامه بغضم ترکید . مهدی هنوز تو دلمه که برنامه ی پارسالتونو ببینم . میشه لینکشو برام بذاری ؟ خواهشا و لطفا ؟
توی پست آخر گذاشتم.
خیلی هم خوب
میدونی ادم نمیتونه درمورد خودنوردیایه دیگران نظر بده چون هرکسی خودشه و انواعه خودشو داره نمیتونه هیچ کس و هیچ نظری خود دیگری رو تغییر بده چون این روحیات از بدو تولد همراه طرفت بودهتغییر پذیرم نیس
همه اینا خلاصه میشه تو دو تا کلمه:
کلوچه ساکت
😀
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!
ببرم بخوابانمش!
لحاف را بکشم رویش!
دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!
حتی برایش لالایی بخوانم،
وسط گریه هایش بگویم:
غصه نخور خودم جان!
درست می شود!درست می شود!
اگر هم نشد به جهنم…
تمام می شود…
بالاخره تمام می شود…!!!
سلام قشنگ بود . پیشنهاد می دم هر وقت رفتید خواستگاری قبل از اینکه خودتون رو معرفی کنید ادرس اینجا رو به عروس خانم بدید اینجوری زودتر می شناستتون. راستی ناراحت نمی شید بعضی ها شما رو دایی و عمو و داداشی صدا می کنند اخه یعنی چی؟
دقیقا به همین صورت
ینی خود نوردی من میشه اتقام خود نوردی شما و محیاجون و خودم
+حالا کدومشو دوس دارین ؟
++خود متوهم و متطنتز (بر وزن فتو سنتز :دی)هم اضاف کنید بهش
توهم و طنز جدا جاشون خالیه
+++شیطونی های من مگه میشه مخفی بمونه کسی هم نفهمه خودم لو میدم من تو سری خورم میدونم تازه سر راهی هم هستم
یعنی مهدی صالح پور هم سر امتحان پا میگرفت جلو پای ناظمشون با مخ بیاد زمین یا از این بچه خر خون های (:دی)(دور از جونم )دست به سینه بود ؟ خیلی خوب دو رویی میکنین
چقدر شخصیتای متفاوت داری!
ولی اگه یه روز رفتی خاستگاری از شخصیت طوفانیت نگو براش!!
داره به سمت حرفه ای شدن حرکت میکنه
من الان دقت کردم دیدم چقد این خودهای سومی وپنجمی و هفتمی رو می شناسم:)
مهدی===>مظلوم،شیطون،عاشق پیشه ورمانتیک:)
تو خجالتی بودنو ارووم بودنو کم حرف بودن باید بیشتر تاکید میکردین:))
صدا از درو دیوار میاد از شما نمیاد:)))
وای چه سوتی برا روز تولدت داده hl ffoadn
دلم تنگ شده بود
سلام اول بگو این یعنی چی(استاتوسِ)؟؟؟؟
دوم خوشمان آمد،
سوم خود طوفانیت هم خیلی ها تو خونه اینطورین ولی بیرون از خونه انگار نه انگار مثل خودم بیرون از خونه اینقده خوبم که خودمم تعجب میکنم ،بیچاره مامانم بیرون خونه میخوادشاخ در بیاره باورش نمیشه من همون دختر سرتق تو خونم؟؟ هیییییی
وااااااای ! چه قد “خود ِ شیرین” ـتون قشنگه !!!! (چه جمله ی جلفی !)
~~> درباره ی “خود ِ حرص درآر” ـتونم بنویسین ! از همه مهم تره !
ریختم به هم ینی ریختیم به هم
یه دونه خود داری که نمیدونم خودت میدونی داریش یا نه ولی ذهن آدمو خاطره بارون میکنه نه اصن ذهن آدمو خالی خالی میکه سفید سفید ، سفید تر از فرش سپید …
یه دونه خود تو نوشته هات داری که آدم دلش میخواد خودشم بنویسه بعد صفحه ی سفید و خودکار آبی زبرا براش دهن کجی میکنن آدم بیشتر لجش میگیره
خیلی خود داری خیلی …
سلام.خود ها تون بسی جذاب بووووود!!
به خصوص شیرینه!!مقسی.
کاش جواب نظرم و میدادین!!
چقدم من همهی این خودهاتو دوس میدارم 🙂
آورین
خیلی خوب بود خود نوردیت.
اصلا دو بعدی که هیچی،آدم چند بعدی ای هستی!
میگما،اصلا میشه شما رو تو یه نگاه شناخت که چه جور آدمی هستی؟من که فکرنمیکنم…
بند ۷ اصلا بهت نمیادواقعا میگم.اصلا بهت نمیاد آدم جنجالی وعصبانی باشی.ماکه شمارو همون کلوچه ساکت و آروم و آزارش به نرسیده(!)میدونیم.
راستی داداش،یه چیزی اینجا ذهنو درگیر کرد…نگار؟!
درگوشی:پس اسمش نگاره؟!…و پست خیلی وقت پیش:زندگی خصوصی آقا وخانوم میم و(نون) که جزو برچسبا بود…
آهااااان…حالا فهمیدم…ذهنم خیلی درگیر شده بود…شما هم که خوراکت درگیر کردن ذهن بچه های مردمه!
ولی درکل ما چیکار به زندگی شما داریم.مگه نه؟!
به قول محدثه مافقط شما به اسم برامون فقط تو دوکلمه خلاصه میشی:کلوچه ساکت.
اووووف،چقدر حرف زدم.
فعلا خدانگهدارتان برادر!
سلام.
من یه چیزی شبیه خودنوردی نوشتم…
خوشحال می شم بخونیدش….
دوس دارم نظرتونو بدونم….
به عنوان یه مخاطب…
و البته یه نویسنده ی خوش فکر….
فکر می کنم ارزشش رو داشته باشه…
پیشاپیش ممنون بابت وقتی که می ذارید…
یه چی بپرسم؟
چرا اون “خود”تون که آروم و مظلوم و سکوت محض بود، وقتی تمام دردهای دنیارو که به دوش میکشید، این براش آرامش و قرار بود؟
این که بیقراریه بیشتر..نیست؟
گاهی قرار از بی قراری میاد…
خود کار
خودجوش
خودمُختار
خود بین
خود خواه
خود …
اینا رو هَم میشه به خود نـَـوَردی های بَعضیا اضافه کرد
مَنظورَم شُما نَبودینا مَنظورَم بَعضی اَشخاص غیر حَقیقــی و غیر حُقوقــی(!)بود !
غیر حَقیقــی؟
غیر حُقوقــی ؟
اصَن کَـلَمات از به دَستِ من اُفتادَن خِجالت میکِشَن !
اگه فَرهَنگ سَرای اَدَب و لُغَت فارسیـه چیـه ؟هَمــون بیُفتـه دَستَم کلا زبانِ فارسی از بیخ و بُن نابــود میشه که هیــــچ ۴ تا کِشــوَر و زبان دیگــه هَم نابود میشه مَخصوصاً اِنــگِلیسی
+قَـلـَـمـِـتــون اِتُــد :دی
چرا اِنقَـد ََ ِ ُ گُذاشتَـــم ؟:(
🙂
در خودهای آینده موفق باشی آقا مهدی صالح پور 🙂
چقد خودِ شیرین بهتون نمیاد!!
خودِ خجالتی هم که اصلن حرفشو نزن!شما و خجالت؟!!!!!!!!
حرفشم زشته 😐
خوشمان آمد…..
جالب بود…چی؟
شباهتی که احساس کردم با خودم…!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یه خوِد عصبانیه تلخ گاهی ….
یه خود شرِ شیطون گاهی………….
یه خودِ عاشق پیشه اغلب………….البته شرایطش هنوز پیش نیومده….(:
موفق دادا………….
اقای صالح پور سلام میشه به وبلاگم سر بزنید و بگید چه راه های میشه مجری شد
چون که هیچکی جوابمونمیده
اگه میگید باید استعداد داشد دارم بیاین و بقیش رو بگید لطفا
فقط خودتو خیلی بغل نکن بغلی میشی 🙂
ی آدمــه خوب
سلام
بالاخره خوندم این اتوبیوگرافی رو
و فقط یه چیز فهمیدم،این که همه جوره باحال تشریف داری
برام جالبه که انقد خوب میشناسی خودتو،واقعا دمت گرم
فک کنم خود طوفانی تون خیلی خطرناک باشه اینطور نیست آیا؟
به شدت!
دمتون گرم حال کردم…………….ایول دارید
تو خود حجاب خودی حافظ از میان،بر خیز
سلام
چه خوب خودتو تشریح کردی
خیلی خوشم اومد
چه خوبه با همه خود های خودت کنار اومدی
موفق باشین
سلام.آقای صالح پور شما به عنوان کسی که رشته ی معماری خونده نظرتون در رابطه با این رشته چیه ؟ به کسی که بخواد واسه ارشد تغییررشته بده این رشته رو توصیه میکنید؟ اگه لطف کنیدخوشحال میشم تو وبم جواب بدید چون خیلی برام مهمه این موضوع
اون وخ اگه اشتباه نکنم به این جور آدما میگن چند شخصیتی یا دو قطبی که واسه شما دو قطبی رو رد کرده رو چندین قطبین راستی یاد آقای افشین قطبی به خیر
خدا قطبهات زیاد کنه ایمیلم رو ببین مزاحم ایمیلی دارم دیگه ایمیلم رو به کسی نمیدم حتی شما دوست کمی تا قسمتی عزیز
سلام
“خودی” که برای خدا نباشد “بی خودی” است.
سلام عمو خوفی؟نه بابا منم کلاه قرمزی نیست
من اولین باریه که میام اینجا.خیللللللللللللللللللللی قشنگ بود.بازم میام.
سلام هم از مطالب وبلاگ و هم از تعریفی که از خودتون داشتین خوشم اومد .خسته نباشین.
با اجازتون لینک کردم.دوست داشتین بهم سر بزنید.
دایی میتی شما دیگه خود نیستی!!
واسه خودت ٬یه فامیله پرجمعیتی!!
حوصلم سررفته ! 🙁
سلام
متنت خیلی زیباست
واقعا خوشم اومد از قلمت
بهت تبریک میگم
نمی دونم چرا ولی تقریبا انتظار پارگراف اولو نداشتم!!!
+ببخشیدا البته!
خیلی وقت بود این قسمت رو نخونده بودم، چه جالب من هم فناوری اطلاعات میخونم بی هیچ علاقه ای و به رشته های هنری علاقه دارم، وای من جسارت انصراف دادن ندارم و این خیلی بده
🙂
سلام
با تشکر از وبلاگ خوبتون
من از طرفداران مجله ه.ج و نویسنده هستم و بیشتر برای مجلات می نویسم. چند وقتی هست که از چند سایت تبلیغاتی پیشنهاد همکاری داشتم که در حوژه های مشخصی براشون دست به قلم بشم. به من گفتن یه مبلغی رو برای همکاری بلند مدت پیشنهاد بدم ولی هیچ کس نبود در این زمینه و نوشتن قرار داد (حق مالکیت اثر و … ) راهنماییم کنه. ممنون میشم شما اگر اlکانش هست راهنماییم بفرمایید.
الان خیلی دیر ه ولی اینجوری نمیشه قیمت داد خواهر من! 🙂
ظاهرا خیلی وقته که دوربرگردون به میم صاد تغییر اسم داده. چون نتونستم جایی دلیلش رو پیدا کنم، میشه همین جا بپرسم چطور؟
مسئله شخصی (برندینگ شخصی) و دور شدن از فضای طنز (که ایده اصلی دوربرگردون بود) هستش.
سلام
جایی که من می توانید دانلود کنید خیل رایگان در وب سایت شما?
اطلاعات رو از حمایت شما. زویل واقعا بهترین برنامه برای حل کد امنیتی است اما من نیاز به جدیدترین نسخه از این.
ممنون
ها؟
قلم خوبی دارین .
سلام خوبید
چطوری میتونم با شما راتباط بگیرم برای موضوع کاری؟