– خسته نمیشی؟
– از؟
– این همه غم.
– اونا باید خسته شن
– ولی تو ولشون نمی کنی
– اونا ولم نمی کنن
– کرم از خودِ درخت ه
– امروز چی؟ کرم از من بود؟
– حرف ت زور ه
– زور یا دوستانه، همین ه
– خب میخوای چیکار کنی؟
– هیچی سوز و ساز!
– اگه اهل بساز و بسوز بودی که اینو نمی گفتم
– هستم
– حداقل تا الان نبودی
– بودم
– ولی ظاهر ت اینو نشون نمیده
– اینو تو داری میگی
– چیزی که مشهود بوده این بوده
– میخوای تلقین کنی بهم؟
– نه چیزی که دیده میشه رو میگم
– کم سوختم و ساختم؟
– زیاد هم نبوده
– اما کم هم نبوده
– نسبی ه
– از نظر تو آره اما از نظر من مطلقه
– فقط میخوای خودت رو آروم کنی
– مهم اینه بهش باور دارم
– باور ت شیزوفرنی ای ه
– هر چی که باشه
– بی ارزشه
– واسه من نه
..
– چی از جون م میخوای؟
– فقط یه مشت خاطره
– که چیکار کنی؟
– بریزمشون دور
– چه جوری؟
– نمی دونم
– پس حرف نزن
– بذار حداقل تلاشمو بکنم
– اگر شدنی بود خودم می کردم
– نشدنی هم نیست
– نسبی ه
– مطلقه
– میخوای الکی منو به بن بست برسونی
– وقتی بن بست ه دنبال چه راهی می گردی؟
– تو راه این کوچه رو سد کردی
– نفع می برم؟
– نمی دونم، حتما می بری دیگه
– خیلی خسته م
– می دونم
– تنها م
– حقته
– حق م ه؟
– آره
– حق م ه؟
– آره
بعضی وقتا حق رو به زور می خوایم..بعضی وقتام حق رو به زور ازما میگیرن…. اما اوضاع اونجایی بد میشه که حقتو جلوی چشات حیف و میلش کنن و تو هم نتونی هیچی بگی هیچیه هیچی…_این ۳نقطه هم واسه خودش دنیایی هستا_
حقته؟؟
______________________
از دوشب پیش فقط منتظر یه تلنگر کوچولو میگردم بشینم مث این آدمایی که یکی از عزیزاشون مرده گریه کنم. ولی این روزا هیشکی نه اصابمو خورد میکنه نه ناراحتم میکنه نه حرصمو در میاره.
چقد حالی که دارم سخته…
وقتی بچه بودم اصلن تصور هم نمیکردم که همچین حالای بدی وجود داشته باشن. چه برسه به اینکه خودم اون حال بد رو داشته باشم.
__________________________
تا خاطره های جدید نیان اون خاطره ها فراموش نمیشن.
به قول استاد خواجه
“این حقم نیست! این همه تنهایی وقتی تو اینجایی… “
دلمون تنگ شد خب…
اصن من خرم که برای شماهایی که براتون ارزش ندارم اینقد گریه و زاری میکنم….
تنها دلخوشیم بعد اینکه برنامه رو گرفتن وبای شخصی شما پرشانی ها بود….
اصن میرم تو عمود محو میشم(افق پرشده اخه)
راستی شما میرین نظرامونو تو سایت تایید میکنین یا مدیر جان؟
مدیر!
هر بار با خودم بحث میکنم جلوی خودم کم میآورم! بعد شروع میکنم به داد زدن سر خودم. خودم یک لبخند نازک میزند و خیره میشود به چشمهایم. بعد من میگویم : “دِ یه چیزی بگو لامصب” خودم اولش چیزی نمیگوید ، معمولاً کمی قدم میزند و بعد رو میکند به من که رگ بالای پیشانیام زده بیرون و خیلی آهسته – جوری که فقط خودم/ش بشنوم/د – میگوید : ” میدونی از اینجا تا گینهی بیسائو چقدر راهه ؟! ”
(رضا پیران-دیر و دور)
پ ن:می دونی؟
چرا ناراحتی داداش مهدی؟
مرده شوره هرچی غمو غصس ببرن که هیچکیو ول نمیکنه
چرا انقد خودتو عذاب میدیتک تک کلمه هات بغض دارن اینو حس کردم
تروخدا بامشکلاتت کنار بیا بهشون رو نده خودشون میرن وقتی میام میبینم انقد ناراحتی بخدا دنیا رو سرم خراب میشه
اروم باش مروره زمان همه چیو درست میکنه دداشی
نه مثل اینکه حالت خیلی بده
وایییییییییییی بازم ج دادی هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خیلی ماهی بابا
خیلی ….
الخهییییییییییییییییییییی
وسطاش دیگه نفهمیدم کدومشون تو بودی، کدومشون اون یکی تو بود!
خوبا اغلب خودشون،خودشونو میکشن
تا خلاص شن،
اوناییم که میمونن
اصلا درست نمیفهمن
چرا همه میخوان از دستشون خلاص شن (چارلز بوکوفسکی)
حق تون نیس…
خدا رو شکر هنوز اونقدر خوب نشدم که خودمو بکشم! 😀