۱۹ عادت عجیب و غریب نویسندگان بزرگ

این مطلب با عنوان «۱۹ عادت عجیب و غریب نویسندگان بزرگ» تلخیص نوشتهای از یاسر مالی در یکی از شماره های قدیمی همشهری داستان است که سه سال قبل برای اجرا در یکی از برنامه های شیش تاییا با موضوع نویسندگی نوشته شد، اما هیچوقت مجالی برای ارائهاش پیدا نشد تا امروز که در آرشیوتکانی پیدایش کردم. بامزه است؛ اگرمی خواهید بدانید عادت عجیب و غریب نویسندگان بزرگ برای نوشتن چه بوده این مطلب را از دست ندهید.
نویسندگی ۹۰ درصدش ادا و اطوار نویسندگی است، ۹ درصدش پشتکار و یک درصد هم شانس که اگر خدا ندهد، کاریش نمیشود کرد! کلا باید قیافهتان اول شبیه نویسندهها باشد، بعدش به فکر نویسنده شدن بیفتید.
ابراهام لینکن گفت من وقتی راه میروم فکرم دراز میکشد و وقتی دراز میکشم فکرم راه میرود! یعنی کلا شما وقتی میخواهید فکر کنید و بنویسید، دراز بکشید. اصلا برای همین است که اکثر نویسندهها نیمچه شکمی هم دارند. در همین راستا، ترومن کاپوتی روی تختش، دراز میکشید، (کاملا مستند است حرفمان) یک دستش به لیوان و یک دستش به قلم بوده و مینوشت. حالا اینکه کاغذ را چطور نگه میداشت، دیگر به خودش مربوط است! نوشیدنیهایش را هم هر چه به سمت شب میرفته، از قهوه به سمت چای نعناع تغییر میداد.
برعکس این ژانر، فیلیپ راث، در حین راه رفتن مینوشت. طبق گفتههای خودش به ازای هر صفحه داستانش، نزدیک یک کیلومتر راه میرفت. به همین خاطر دفتری داشته که در چند کیلومتری منزلش بوده و هی مسیر را پیاده میرفت و در هر کورس، سه یا چهار صفحه از داستانش را مینوشت.
حد وسط این دو تا حالت هم توماس کلایتون ولف بود که میخواست ایستاده بنویسد، اما قدش خیلی بلند بوده و سقف منزل هم کوتاه؛ به همین خاطر به یخچال و در و دیوار تکیه میداد، کجکی ایستاده و می نوشت! بنده خدایی هم بود به اسم پو برانسون، که رمان اولش را توی کمد نوشت! از او عجیبتر، دن براون بود، که برای نوشتن یکی از کتاب ها، خودش را از سقف آویزان کرد که خون به مغزش برسد و دیدگاههایش متفاوت بشود!
برای سر صبح نوشتن یا شب نوشتن هم اختلاف نظر زیاد است. سامرست موام اعتقاد داشت صبح آدم عاقلتر از شب بوده و برای همین صبح ها مینوشت. اما برعکسش ژرژ ساند شب تا صبح یک بند مینوشت، بعد رأس ساعت دوازده ظهر کات میکرد، مطالعه میکرد تا خوابش ببرد… دوباره شب بیدار میشد برای ادامه نوشتن! بالزاک هم ساعت ۵ بعدازظهر میخوابید که خدمتکارش ساعت ۱ نصفه شب بیدارش کند تا بلند شود کتاب بنویسد! ۷ صبح دوش میگرفت و میخوابید تا ۵ بعدازظهر!
جورج گیسینگ خیلی تیریپ مثبت و منظم، از ۸ صبح تا ۱۲ و از ۲ تا ۶ بعدازظهر مینوشت… سنگ از آسمان میبارید هم این بنده خدا رأس ساعت شروع میکرد به نوشتن و رمان سه جلدی خیابان نیوگراب را هم همینجوری نوشت! هرمان ملویل نویسنده کتاب موبی دیک هم از صبح تا ۵ عصر پشت میزش بود، هیچی نمیتوانست بنویسد، ساعت ۵ تا آخر شب میرفت پیش ناتانیل هاثورن و دوستانش؛ آنجا هم چیزی نمینوشت و فقط آنها را از کار و زندگی میانداخت! بیست سال همین بساط بود تا اینکه دیگه از ترس همسرش، سال بیست و یکم رمان اولش را نوشت و تحویل داد.
کافکا تا داستانش تمام نمیشد، نمیخوابید. برای همین خیلی از داستانهاش نصفه است. آنتونی ترولوپ از ۵ تا ۸ صبح ۱۰۰۰ کلمه مینوشت؛ یعنی دقیقهای ۱۷ کلمه! کورت وونه گات صبح یک صفحه مینوشت… بعد تا شب آنقدر همان یک صفحه را بازنویسی میکرده (گاهی بدون تغییر) که آن صفحه بهش حس خوب بدهد، بعد میرفت سراغ صفحه بعدی! بدتر از او، فلوبر بود که اول مینوشت، بعد دو روز تصحیح میکرد و کلی فکر میکرد که متنش قابل خواندن هست یا نه؛ بعد فردایش در بالکن خانه با صدای بلند میخواند که ببیند متنش گوشپسند هم هست یا نه؛ آخر سر هم که کتاب تمام میشد، میگذاشت کنار، چند سال بعد دوباره مینوشت تا متنش راحتالخوانش شود! وی کتابهای «تربیت احساسات» و «وسوسه سن آنتونی» را همینجوری چند سال بعد از نوشتن، دوباره بازنویسی و منتشر کرد.
برعکس همه، ایزاک آسیموف هیچوقت برنگشت که حتی خط قبلی نوشته را هم اصلاح و بازنویسی کند. جی کی رولینگ جلد اول هری پاتر را در کافه نوشت. چون به بودن با شوهرش و بچهش خیلی متعهد بود و فقط صبحها که بچهش را میبرد مدرسه، تا ظهر که از مدرسه برگردد، در کافهای نزدیک مدرسه فرصت نوشتن داشت. رفتنش هم به خاطر کافه نشینی نبود؛ پول نداشت خانه را گرم کند، صبح وسایل گرمایشی را خاموش میکرده تا ظهر، میرفته توی کافه که گرم بوده می نوشته و…
شما برای نوشتن چه عادت عجیب و غریبی دارید؟
با سلام.
از همین تریبون یکسالگی دونفره تون رو تبریک و تهنیت عرض مینماییم?
چقد خل و این حرفا!
من اگه بخوام بنویسم باید همه جا ساکت باشه، واسه همینه که انقدر کم می نویسم!
در ایام امتحانات !!!!!!!!!!!!
:))
من پاتوق یا یه جای خیلی خلوته مثل کتابخونه یا به جای شلوغ وسط یه میدان اصلی شهر البته اصولان میدان ترجیح میدم پارکم خوبه
من سکوت و شب رو ترجیح میدم
من وقتی که بیشترین میزان تشویش و اظطراب فکری را دارم. معمولا داستذن می نویسم و اون زمان ها موقعی است که بهترین متن هام رو می نویسم.
چه عجیب! من اینجور مواقع تمرکز ندارم برای نوشتن
چقدر عالی بود این تفاوت ها،واقعا موجودات کم نظیری را خداوند خلق کرده انگشت به دهان می مانیم. اما من از نوشتنم می ترسم در هر شرایطی می نویسم اما کم چون بی دلیل می ترسم
به تعداد هر کس راه هست برای نوشتن.
هر وقت خودش بیاد، مینویسم …
خیلی هم عالی!
یجور حس ویژه ایجاد کردن:)
البته فکرکنم امکان اینکه زیاد از سقف آویزون بشیم وجود نداره و میمیریم
:))))
من داستانم رو ساعت پنج صبح مینویسم!
چون ساعت های دیگه ایده ای ندارم!
من تقریباً هیچ ساعتی برام مناسب نیست! 😀
من عادت دارم فقط با لپ تاپ مینویسم. از وقتی پسرم یکسالش شد لپ تاپ رو از دستم گرفت. الان چهار ساله است و من در عطش نوشتن میسوزم. روزی یک ساعت میخوابه که من هم به دلیل خانه داری اون یک ساعت رو میخوابم و الان سه ساله که چند کار نیمه تمام دارم
خواستم پای تقویم آنلاین ازتون تشکر کنم که قسمت پاسخ یا نداشت یا برای من باز نکرد. عمیقا ممنونم ازتون بابت تقویم خوبتون… اینکه بی دستمزد پیگیر هستید، خیلی خیلی ممنونم
لطف دارید. خواهش می کنم… 🙂
سلومون علیکوم
مشخص نیست اصلا
یا تو شلوغی یا شب یا صبح یا ظهر
مهم اینه که هرچی مینویسم،
فکر میکنم خیلی مزخرف و عجیب و غریبه.
کلا گندش بزنن..
انگیزه ای درکار نیست
فکرمیکنم که اگه بازم مسابقه شرکت کنم و اول نشم (تاحالا دهم هم نشدم*-*) کلا بیش از پیش بپوکه امیدم :/
(دلیل اینکه تو مسابقات شرکت میکنم: ببینم چند مرده حلاجم.)
اینطوری نیست واقعا؛ شرکت توی مسابقات بهونه ست برای نوشتن.
سلام.من نمایشنامه نویسم.
برای نمایشنامه نوشتن باید خودت رو جای شخصیت های مختلف بذاری و مطالعه و تصویر سازی ذهنی خوبی داشته باشی.خیلی متفاوته با رمان نوشتن.
برای همین توی سکوت از زمانی که آفتاب رو به غروب کردن هست اغلب دو ساعت تمام توی رختخوابم با خودم کلنجار میرم که دفتر و قلمم رو بتونم به دست بگیرم و توی این فاصله حتما باید شخصیت های نمایشم رو توی ذهنم ببینم و مرور کنم.بعد از دو ساعت تنبلی حدود ۶ ساعت مینویسم تا جایی که از نشستن یا دراز کشیدن زیاد پاهام خواب میرن 🙂
چه خوب. 🙂 من زود از نوشتن خسته میشم!
من هروقت که کسی خونه نباشه می نویسم.چون کوچکترین صدایی یا در اتاق رو باز کردن حواسمو پرت می کنه.چون ادم میخواد تو عمق داستان فرو بره،با قهرمان داستان حرف بزنه یا براش گریه کنه…کسی صدام کنه یا تو اتاق بیاد به شدت عصبانی میشم.چایی هم کنارم باشه.
🙂
من هرچقدر ناراحت باشم بهتر مینویسم:)
مخصوصا وقتی بارون میاد یا زیر نور ماه میشینم^^
منم وقتی ناراحتم بیشتر می نویسم
من در اتاقو می بندم و تو خلوتم راه میرم و به جا کاراکترا می خندم …. عصبانی می شم … گریه می کنم …. می رقصم …. می کشم و…..
بعضی وقتا هم یه اتوبوس میگیرم تا اونور شهر میرم بعد با یه اتوبوس دیگه برمیگردم و همینجوری به بیرون نگاه میکنم و تو فکرام غرق میشم
ولی از بحث وقت باشه دقیقا لحظه ای که از خواب بیدار میشم تا یه ساعت تو تخت دراز میکشم که اونم خیلی حال میده
تو دستشویی هم که بحثش جداست 😐
D:
:)))
سلام . خیلی ممنون از شما
من هر از گاهی یه چیزایی مینویسم و معمولا قبل از خواب وقتی که همه اهالی خونه خوابن
اصولا هرچی که به ذهنم میرسه رو مینویسم
من به طور معمول هروقتی میتونم بنویسم،اما به شرطی که اول یه رمان کامل بخونم یا چند قسمت از سریالی رو ببینم،بعد بشینم بنویسم،غیر از این صورت احساس خشکی میکنم و نمیتونم
من هر زمانی کاغذ ببینم مینویسم.
اصلا هم مهم نیست صدا هست نیست؛ اما برای بازنویسی ساعت ده یا یازده صبح بازنویسی میکنم