نابسامانترین وضعیت چهار سال اخیر / قسمت هفتم

صبح دوشنبه بیست و هفتم شهریور، کمتر از یک هفته بعد از ۴ ساله شدن زندگی و ۵ ساله شدن عقدمون، خونهدار شدیم. اینجا شیرینیِ کار بود و سختیها بیرحمانه شروع شد. فروشنده قبل از سند زدن، کلید نداده بود تا بریم خونه جدید رو تمیز کنیم. باید سریع اثاثکشی میکردیم و خونه پدری رو تحویل مستاجر جدید میدادیم تا اون بنده خدا مابقی پول پیش رو بده به ما، تا بتونیم قرضهای یک روزه رو پس بدیم.
خودِ خونه آماده اثاثکشی بود اما ما هنوز روحیه اثاثکشی نداشتیم و واقعیتِ ماجرا رو باور نکرده بودیم.
در یک اقدام انتحاری، همزمان با جمع کردن خرده وسایلِ باقیمونده، خونهی جدید رو هم آب و جارو کردیم، یه خاور گرفتیم و وسایل رو منتقل کردیم. شاید باورتون نشه اما در کمتر از ۲۴ ساعت ما تمام وسایل خونهی قبلی رو جمع کرده، خونه ی جدید رو تمیز کرده، خاور رو اجاره کرده، وسایل رو برده و ساعت ۱۱ شب رسماً توی خونهی جدید مستقر شدیم. اتفاقی که هنوز هم نمیتونم هضم کنم چطور افتاد!
من و محیا فقط در حال دویدن بودیم، از اینجا به اونجا، این پلهها رو برو پایین و اون پلهها رو بیا بالا. بند بخر که کارتنها رو سفت ببندیم، چسب بخر که همه چیز رو محکم چسب بزنیم، سلفون بخر که چوبها خط نیفتن، آبمیوه بخر که کارگرها جون بگیرن! اسناد و مدارک رو بذار فلانجا که یادمون نره، مراقب تلویزیون باش، دستِ کارگرها نسپر. شیشهها رو خودت ببر، بوفه و بخاری رو بذار پارکینگ؛ شام چیکار کنیم حالا؟ من خیلی عرق کردم باید برم حموم!
نابسامانترین وضعیت چهار سال اخیر زندگیمون بود. ساعت یک شب در رو قفل کردیم، وسایل رو با خونه تنها گذاشتیم، رفتیم خونهی مامانبزرگ و من ثانیههای اولِ حضورمون، خوابم برد. امشب، فاز اول پروژهی سنگینِ نقلوانتقال از منزلِ قبلی به منزلِ جدید به پایان رسید و ریزهکاریهای بیپایانِ استقرار در خانهی جدید آغاز شد. فاز دوم هم مثل فاز اول، دقیقاً یک ماه طول کشید.
ادامه دارد
برای خواندن همهی قسمتها اینجا کلیک کنید