بهترین خانه تهران اینجاست! / قسمت سوم

روزها خیلی سریع و بیفایده میگذشت. غروب یک روز گرم مرداد، بعد از دیدار با سیدِ محبوبِ دلها و ناهار خوردن با رفقای جان، با انرژی مثبت رفتیم سراغ چند تا خانه که باید هر جور شده یکیش رو انتخاب میکردیم. اولی خیابون اَوِستا، خونهی پیرزنی بود که پسرهاش میخواستن واحد رو بفروشن و مادرشون رو ببرن پیشِ خودشون. خونهی بدی نبود اما بنگاهِ محل گفت سنِ ساختمون بالای ۲۰ساله و وام بهش تعلق نمیگیره. یکی توی خیابون آرامِ نجارزادگان بود، خونهی مجردیِ یه بنده خدایی بود و به معنی واقعی، ترکونده بودتش.
چند تا واحد هم سمت چهارراه توحید و خیابون کلهر دیدیم که هر کدوم یه داستانی داشت. از خونهای که ته یه کوچه بنبست در شلوغترین بخش میدون جمهوری بود تا خونهای که دوش حمومش روی سنگِ توالت بود!
آخرِ شب، خونهای که از دیوار پیدا کرده بودیم و من به دلم افتاده بود که حتماً این واحد مالِ ماست، رو دیدیم. توی نگاه اول به قدری مثبت بودیم که همونجا زنگ زدیم به فروشنده که آقا تو رو خدا واحدت رو به کسی نشون نده. ما همین امشب میایم خونه رو میخریم!
آپارتمانِ ۵۰ متریای بود انتهای بلوار کشاورز، بالای خیابون آزادی، سمت میدون توحید با دسترسی مناسب. پارکینگ هم داشت. کوچهی خلوت و ساختمونی خلوتتر. چهار طبقه تک واحدی. سنِ بنا حدود ۱۰ و از همه مهمتر، قیمت: زیرِ ۲۰۰. راحت میشد براش وام گرفت و فروشنده هم بهش میخورد که سر قیمت و پرداخت باهامون راه میاد.
سهشنبه غروب واحد رو دیدیم و پسندیدیم. محله رو دوست داشتیم، ظاهر ساختمون هم سرحالتر از اونی بود که تصور میکردیم. به خودمون روحیه میدادیم که چقدر پلههاش خسته کننده نیست! با توجه به واحدهای ۵۰ متری عجیبغریبی که دیده بودیم، به نظر خوشساخت میومد و فکر میکردیم که کمترین پِرتیِ ممکن رو داره. در یک کلام، چشممون رو گرفت.
قرار بود چهارشنبه یا پنجشنبه بریم واسه دیدنِ نهایی و قولنامه. هی قرارها عقب افتاد و در نهایت شنبه چهارم شهریور همراه با بابای خودم و بابای محیا، توی یه بنگاه خسته سمت دریاچه چیتگر، خونه رو قولنامه کردیم…
ادامه دارد
برای خواندن همهی قسمتها اینجا کلیک کنید