دچار معضلی اساسی شدم. وقتی اینجا چیزی نمینویسم، در هر لحظه، چه موقع رانندگی، چه قبل خواب و چه وسط مطالعهی یک متن بیربط سیاسی یا حتی وسط نوشتن گزارش یا پیاده کردن مصاحبه، هزار و یک ایده هر کدام در حد پستهای ۱۰۰+ لایکخور در گودر به ذهنم میآید.
توضیح: آن موقعها که گودر زنده بود، هر پست که به ۹۹ لایک میرسید، لایک صدمش با نماد ۱۰۰+ میرفت در یک دستهبندی خاصی در یک سایتی دیگر به نام «لایکخور» و یکی از آرزوهای من این بود که نوشتهم ۱۰۰+ بشود. اتفاقا اولین پستم که بیشتر از صد لایک (نزدیک ۵۰۰ لایک) خورد «انتظار» بود: «کاش توی اساماس بازیها هم ایز تایپینگ فعال بود» نوشتهای که چند ماه بعد، چندین بار به نقل از سایتهای دیگری به خودم ایمیل شد و در پیج فیسبوک گودر هم نزدیک ۱۰۰۰ لایک خورد! سطح دغدغه هم خودتونید!
داشتم میگفتم؛ اما هر وقت پیشخوان وبلاگ را باز میکنم و جواب کامنتها را میدهم، ذهنم قفل میکند. انگار از اساس چیزی برای نوشتن نداشتم. طوری ذهنم از کلمه خالی میشود که حتی بعد از پیدا کردن کاور و خواندن چند تا نقد از فیلمهایی که دوست دارم نقدشان را بنویسم، باز جز صفحه خالی مایکروسافت آفیس ورد، چیزی برای ارائه ندارم.
اصلا به نظرم باید یک سیستم «نوت نگار» اختراع بشود که هر چیزی که از ذهن آدم میگذرد را در اسرع وقت مکتوب کند. قبلاً هم البته چنین آرزویی داشتم اما محقق نشده. آن موقعها که با ذوق و شوق فیسبوکنگاری میکردم و دنبال بیشتر لایک خوردن در فیسبوک بودم، دنبال فرشته استاتوس میگشتم؛ فرشتهای که در کنار ثبت و ضبط اعمال و کردارِ من، استاتوسهایی که وسط رانندگی یا توی مهمانی به ذهنم میرسید را ثبت میکرد و هر موقع میخواستم، برایم ارسال میکرد.
البته گوشیهای هوشمند متصل به اینترنتِ بدون فیلتر، چنین قابلیتی را فراهم میکنند، اما برای من فقط ۵۰ درصد مسئله را حل میکنند؛ هوشمند هستند و متصل به اینترنت، اما محدود و ذغالی! که به درد عمهی سازنده گوشی هم نمیخورد.
پینوشت: یک عالمه خبر در اینوریدر نگه داشتم که یک روزی حالش بیاید طنزش را بنویسم. اما از نوشتن طنز به شدت در هراسم! کلاً گوش کردن به اخبار بازداشتها و اینها، آدم را محتاط میکند. تازه اعتماد به نفس نوشتن آدم را هم از بین میبرد.
تیترنوشت: عنوان مطلب، اصلاً چیز جدیای نیست که بخواهد توضیح داشته باشد. از آنجا خیلی شعر حفظم، هر چه دنبال شعری با مضمون فراموشی و حالم گشتم، چیزی پیدا نکردم. راستش را بخواهید، خیلی هم سرچ نکردم!
20 Comments
فاطمه
چقدر همسرم همسرم میکنید تو و همسرتون مثل این ندید بدید ها لازم نیست تو شبکه اجتماعی اتان همه را از اتفاقات زندگی اتان در جریان بگذارید من نا خود آگاه به این وب آمدم و تمام جریان زندگی شما رو فهمیدم و این اصلا خوب نیست که کی کابینت زدید کی چی شده و ………………. خیلی ضایع است
شاگرد کوچولو
حسود!
دونقطه لبخند
عجب:|
خودتون زبون دارید که جوابشو بدید ولی تا اون موقع …:)
خعلیم کار خوبی میکنید اتفاقات زندگیتونو مینویسید ربطی به هیچ شخصی هم نداره
کسایی هستند که به این به قول برخی افراد ندید بدید بازیا علاقه مند باشند :))
حسن یوسفام خشک شدند اعصاب ندارم:(
+در مورد پستتون خیلی طبیعیه ..و برای هرکسی که بخواد بنویسه پیش میاد :)هزار یک ایده در لحظه و بعدش که میخوای بنویسی ..
مهدی صالح پور
طبیعیه اما نباید اینطور باشه. حالا وبلاگ مهم نیست اما برای گزارش و مقاله نوشتن، اوضاع فرق می کنه.
دونقطه لبخند
راستش از اونجایی که فکر میکردم کارم خیلی مسخرس به کسی نگفتم ولی حالا که دارن خشک میشن میگم:((
وسط مسطا ی شیش تایی آ بود که هفت تا گلدون حسن یوسف قلمه زدم اولش قصدی نبود ولی بعدش شد برای گروه پرشان!!
یکی برای آقای جوادزاده ..یکی نرگس بانو..یکی شما ..یکی آقای روا ..یکی رعنا بانو ..یکیم آقای آذری..یکیم فاطمه جون که بعدش شد برای محیا جان عزیز:)
از آقای جوادزاده رو که برادر گرام زد خرد خاکشیر کرد البته بدون قصد!!دوباره کاشتمش تو یه گلدون دیگه که خشک شد.!!.از رعنا و آقای آذری هم بذل و بخشش شد به دوستان :))
الان از شما و آقای روا رو با زور شوک مصنوعی و آب دارم نگه میدارم :(
فقط از محیا جان و نرگس بانو سرسبز مونده گوشه اتاق و هی به من چشمک میزنن که برم آبشون بدم:)
مهدی صالح پور
شاید این حسن یوسف ها نماد حال آدما باشن…
مینا
میگم یه دفترچه کوچولو بذاری تو جیبتون بعد هر چی به ذهنتون اومد سر فصل شو بنویسین دیگه حل میشه انشاالله :-)
بعدم همون سطح دغدغه واقعن :-)
مهدی صالح پور
خب خانم گوشی موبایل که خیلی منطقی تر و همیشه در دسترس تر ه.
آتوسا کمالی
بد نیست راجب مشاورین تحصیلی عزیز که به گفته خود خودشون واسه نفس کشیدنشونم پول میگرن مطلبی بنویسید از این جهت عرض کردم که نویسنده ی مطبوعات هستید
یعنی دلم از دست همشون خونه :(
از دست ونوس و امثال هم که فقط پول میگرند وبعدش دیگه هیچی:(
اگه پول حکم اکسیژن واسه فضایی به نام جیب رو داشته باشه از بس این دوستان تو این مدت اکسیژن از جیبم برداشتن که احساس میکنم جیبم دچار کم خونی داسی شکل شده و امکانات داره در رگ وپوست جیبم لخته میشه !
رفتیم پیش مشاور سرشو انداخته پایین با یه بی تفاوتی احمقانه و لحنی تند میگه ساده بگم من برا نفس کشیدنمم پول میگیرم همه ی پولشم یه جا میگیرم ۲۰۰تومن پرداخت کن بعدش خیالت راحت ….
+برای من و بقیه دوستان که مثل منند دعا مکنید
+موفق باشید
مهدی صالح پور
والا من خودم دارم به آدم های زیادی مشاوره رایگان میدم. به هیچ وجه هم به مشاوره های موسسات بزرگ اعتقاد ندارم.
امسال که گذشت… اما برای سال های بعد حتما به شکل ویژه می پردازیم.
**ریحانه**
هییییییییی دایی! این مشکل تمام ملت ها و مردمانه!
مثلا من تا۵ دقیقه مونده به امتحان کتاب رو قورت میدم وهمش رو بلدم ولی تا برگه رو می بینم؛کل ذهنم فرمت میشه!
یا از اون بدتر؛ وقتی میخوام (اینجا)کامنت بذارم هی صفحه رومیبرم بالا متنو میخونم تا یاد بیاد پستتون چی بود!
+باسیستم”نت نگار”مخالفم!! چون درطول شبانه روزخیییلی چیزا ازذهنم میگذره که اگه به صحنه ی حقیقت کشیده شه و برکاغذ نقش ببنده وکسی اونا روبخونه دیگه واویلااااااا…!!
+ گوشیتون رو عوض کنید!
+نوشتن طنز واقعااااااااا سخته! خوش به حال خودم که میتونم:)
+من زیاد شعر حفظ نیستم! به همون دلیل بالا (حافظه ام در حد فندقه!)
مهدی صالح پور
+ وا! ینی شما اینقدر فکرهای نیاز به سانسور دارید؟!
+ واقعا فک می کنی می تونی طنز بنویسی؟! :D اسمایلی ترکوندن اعتماد به نفس
**ریحانه**
در جواب کامنت اول ب اون دوستمون که گفته بودن (چرا از زندگیه شخضیتون می نویسید)
باید بگم : عزززیییزززززززززززززم ؛ ما که چندییییییین ساله (قبل از افتتاح گروه پرشان و کشف آقای روا ومحیا جان) طرفداره برنامه هایی بودیم که آقای صالح پور نویسنده شه و آقای جواد زاده تهیه کننده(مثلا نیمروز) و در جریان ازدواج محیا جان و دایی میتی هستیم!! مثلا چه اشکالی داره که بدونیم این زوج جوان:)کابینت خریدن!!!!!!!!
وقتی آقای صالح پور و محیا خانوم مشکلی با نوشتن این گونه مطالب ندارن و ما هم دوست داریم که اینجوری بنویسن! آخههههههههههههه چراااااااااااا مخالفت!!!!!! :) :(
اصن من اعتراض دارم!:) :) :)
:) :)
فاطمه سهرابی
تاازدواج فوق العادهس
مهدی صالح پور
:) نظر لطف شماست…
زکیه
با سلام و خسته نباشید. اول درمورد پستتون بگم که منم ب شدت با نوت نگار موافقم و بنظرم حتی این گوشی های اندرویدی هم جاشو نمیتونه پر کنه چون یوقتایی اصلا حال تایپ کردن وجود نداره حقیقتا!
و دوم این که یک سوال اساسی دارم و نیازمند راهنماییتون هستم. میخواستم ببینم منابع آزمون ارشد برای تهیه کنندگی یا نویسندگی رادیو چیه؟ و تاکید بیشتر روی کدوم دروس هست؟یک سری مباحث هست که خب توی کد رشته۱۳۵۷ مشترک هست ولی ظاهرا فقط چند تا از دروس برای قبولی دانشگاه صدا و سیما از اهمیت ویژه ای برخوردارند و ضریب بالایی دارند بخصوص منبع درس شناخت وسایل ارتباط جمعی. من از دوستان هنریم پرس و جو کردم ولی متاسفانه یا درمورد رشته های رادیو و دانشگاه صدا و سیما هیچ اطلاعی نداشتند یا هم که ذاتا قبول نداشتند این دانشگاه رو. ازونجایی که شما سال گذشته ارشد این دانشگاه پذیرفته شدید، خواهشمندم راهنمایی نمایید. با تشکر
مهدی صالح پور
سلام
والا من هیچ کتاب و مقاله و درسی برای قبولی نخوندم و با اطلاعات شخصی خودم در کنکور ارشد شرکت کردم
اما از موسسات کنکور ارشد اگر سوال کنید، هم لیست منابع رو دارن هم می تونن اطلاعات بیشتری بهتون بدن.
باز هم اگر کمکی از دست من بربیاد، در خدمتم.
سمانه
آقای صالح پور سلام!
من کمی با دوستی که در ابتدا کامنت گذاشتن موافقم!
دلیلشم اینه که خب این همه تاکید روی همسر لازم نیست واقعآ!
این که شما دو بزرگوار باهم قراره ازدواج کنید قبول…ولی این که این همه روش مانور بدین بنظرم یه جور بیان اینه که “ماداریم ازدواج می کنیم” واین مسئله مسئله خوبی نیست!
مثل این که من هر روز فرش جدیدی که خریدمو بشورم بندازم یه جایی که همه ببینن!
این درسته؟بعدشم بگم خونه خودمه؟
+البته من خیلی نسبت به شما و محیا خانوم ارادت دارم…و این صرفآ یه انتقاد کوچمولو بود!
ببخشید اگه باعث رنجشتون شدم:(
مهدی صالح پور
می تونم با نظرتون مخالف باشم. جواب اون کامنت رو هم نوشتم اما نمی دونم چرا منتشرش نمی کنم!
سمانه
بله می تونید.
اینجا وبلاگ خودتونه و می تونید هرچی دوست دارید بنویسید!
بازم عذرمیخوام اگر دلگیر شدین!
+ما یه دونه نویسنده و روزنامه نگار و دایی میتی بیشتر نداریم که ;)